یه حرفی تو دلمه نمیتونم کاری کنم نمی دونم چیکار کنم بعد سحر دیگه نمیتونم به هیچ دختری اعتماد کنم ولی از تنهای هم متنفرم من ادم تنها بودن نیستم، ادم لاشی هم نیستم که با چند نفر باشم می خوام فقط با یکی باشم
از یکی خوشم اومد تو یونی اسمش فرشته است دو ترم پیش باهاش می حرفیدم خیلی دختر خوبیه واقعا مثل فرشته میمونه هم قیافه اش هم اخلاقش
ولی نمیدونم
ای خداااااااااااا
دیدی ای غمگین تر از من بعد از آن دیر آشنایی
آمدی خواندی برایم قصه ی تلخ جدایی
مانده ام سر در گریبان بی تو در شب های غمگین
بی تو باشد همدم من یاد پیمان های دیرین
آن گل سرخی که دادی در سکوت خانه پژمرد
آتش عشق ومحبت در خزان سینه افسرد
کنون نشسته در نگاهم تصویر پر غرورچشمت
یک دم نمی رود از یادم چشمه های پر نور چشمت
یک سخنران مشهور سمینارش را با در دست گرفتن بیست دلار اسکناس شروع کرد
او پرسید چه کسی این بیست دلار را می خواهد؟
دست ها بالا رفت.او گفت:من این بیست دلار را به یکی از شما می دهم
اما اول اجازه دهید کاری انجام دهم.او اسکناسها را مچاله کرد و پرسید چه کسی هنوز این ها را می خواهد؟
باز هم دست ها بالا بودند.او جواب داد خوب. اگر این کار را کنم چه؟
او پول ها را روی زمین انداخت و با کفشهایش آنها را لگد کرد
بعد آنها را برداشت و گفت:مچاله و کثیف هستند حالا چه کسی آنها را می خواهد؟
بازهم دستها بالا بودند
سپس گفت:هیچ اهمیتی ندارد که من با پولها چه کردم شما هنوز هم آن ها را می خواستید
چون ارزشش کم نشد و هنوز هم بیست دلار می ارزید.اوقات زیادی ما در زندگی رها می شویم، مچاله می شویم
و با تصمیم هایی که می گیریم و حوادثی که به سراغ ما می آیند آلوده می شویم .و ما فکر می کنیم که بی ارزش شده ایم
اما هیچ اهمیتی ندارد که چه چیزی اتفاق افتاده یا چه چیزی اتفاق خواهد افتاد.شما هرگز ارزش خود را از دست نمی دهید.کثیف یا تمیز،مچاله یا چین دار.شما هنوز برای کسانی که شما را دوست دارند بسیار ارزشمند هستید.ارزش ما در کاری که انجام می دهیم یا کسی که می شناسیم نمی آید.ارزش ما در این جمله است که: ما که هستیم؟
هیچ وقت فراموش نکنید که شما استثنایی هستید
من یاد گرفته ام " دوست داشتن دلیل نمی خواهد ... " ولی نمی دانم چرا ... خیلی ها ... وحتی خیلی های دیگر ... می گویند: " این روز ها ... دوست داشتن دلیل می خواهد ... " و پشت یک سلام و لبخندی ساده ... دنبال یک سلام و لبخندی پیچیده دنبال گودالی از تعفن می گردند... اما من " سلام " می گویم ... و " لبخند " می زنم ... و قسم می خورم ... و می دانم ... " عشق " همین است ... به همین سادگی