همه چی و هیچی

به امیدی که روزی درسایه عدل گرگ گوید ندریم و بره گوید بچریم....

همه چی و هیچی

به امیدی که روزی درسایه عدل گرگ گوید ندریم و بره گوید بچریم....

اسم

سرخپوست‌ها افسانه‌ای دارند
می‌گویند در بردن نام آدم‌ها باید محتاط باشی.می‌گویند نام آدم‌ها مقدس است. می‌گویند وقتی یک نفر را صدا می‌کنی، وقتی نامش را می‌خوانی؛ تکه‌ای از روحش را تصرف می‌کنی...
راست می‌گویند گمانم! گاهی حتی می‌شود که وقتی نام کسی را می‌بری، همه‌ی روحش را می‌گیری!
شاید به همین خاطر است که برای هر کسی نام جدیدی می‌گذارند

آمده ام که سر نهم، عشق ترا به سر برم


آمده ام که سر نهم، عشق ترا به سر برم
ور تو بگوئیم که نی، نی شکنم، شکر برم
آمده ام چو عقل و جان، از همه دیده ها نهان
تا سوی جان و دیدگان مشعله ی نظر برم
آمده ام که ره زنم، بر سر گنج شه زنم
آمده ام که زر برم، زر نبرم خبر برم
گر شکند دل مرا، جان بدهم به دلشکن
گر ز سرم کله برد، من زمیان کمر برم
اوست نشسته در نظر، من به کجا نظر کنم ؟
اوست گرفته شهر دل، من به کجا سفر برم ؟
آنکه ز زخم تیر او، کوه شکاف می کند
پیش گشاد تیر او، وای اگر سپر برم
در هوس خیال او همچو خیال گشته ام
وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم
این غزلم جواب آن باده که داشت پیش من

گفت بخور نمی خوری پیش کسی دگر برم


مولانا


هــــــــــیــــــــــچ
ما فکـر میکنیـم بدتـرین درد ؛
از دسـت دادن ِ کسـیه که دوستـش داریم !
امـا …. حقیقـت اینه که :
از دست دادن ِ خــودمـون ،
و از یــاد بردن ِ اینکه کـی هستیـم ! و چقدر ارزش داریم ….
گـاهی وقتــها خیلــی دردنــاک تـره … !!

توی این ثانیه های بی رمق، لحظه های ابیتو حروم نکن

این روزا ابری و خاکستریه، شبای افتابیتو حروم نکن


بگو خورشید از کدوم ور دراومد که تو مثل قصه رویای شدی

ماهی زحمی پاشور حوض کیو خواب دیدی که دریایی شدی



دوست دارم را من دلاویزترین شعر جهان میدانم!



از دل افروز ترین روز جهان،

خاطره ای با من هست.
به شما ارزانی :

سحری بود و هنوز،
گوهر ماه به گیسوی شب آویخته بود .
گل یاس،
عشق در جان هوا ریخته بود .
من به دیدار سحر می رفتم
نفسم با نفس یاس درآمیخته بود .

می گشودم پر و می رفتم و می گفتم :

(( های !
بسرای ای دل شیدا، بسرای .
این دل افروزترین روز جهان را بنگر !
تو دلاویز ترین شعر جهان را بسرای !

آسمان، یاس، سحر، ماه، نسیم،
روح درجسم جهان ریخته اند،
شور و شوق تو برانگیخته اند،
تو هم ای مرغک تنها، بسرای !

همه درهای رهائی بسته ست،
تا گشائی به نسیم سخنی، پنجرهای را، بسرای !
بسرای ... ))

من به دنبال دلاویزترین شعر جهان می رفتم !


در افق، پشت سرا پرده نور
باغ های گل سرخ،
شاخه گسترده به مهر،
غنچه آورده به ناز،
دم به دم از نفس باد سحر؛
غنچه ها می شد باز .

غنچه ها می رسد باز،
باغ های گل سرخ،
باغ های گل سرخ،
یک گل سرخ درشت از دل دریا برخاست !
چون گل افشانی لبخند تو،
در لحظه شیرین شکفتن !
خورشید !
چه فروغی به جهان می بخشید !
چه شکوهی ... !
همه عالم به تماشا برخاست !

من به دنبال دلاویزترین شعر جهان می گشتم !

دو کبوتر در اوج،
بال در بال گذر می کردند .

دو صنوبر در باغ،
سر فرا گوش هم آورده به نجوا غزلی می خواندند .
مرغ دریائی، با جفت خود، از ساحل دور
رو نهادند به دروازه نور ...

چمن خاطر من نیز ز جان مایه عشق،
در سرا پرده دل
غنچه ای می پرورد،
- هدیه ای می آورد -
برگ هایش کم کم باز شدند !
برگ ها باز شدند :
ـ « ... یافتم ! یافتم ! آن نکته که می خواستمش !
با شکوفائی خورشید و ،
گل افشانی لبخند تو،
آراستمش !
تار و پودش را از خوبی و مهر،
خوشتر از تافته یاس و سحربافته ام :
(( دوستت دارم )) را
من دلاویز ترین شعر جهان یافته ام !

این گل سرخ من است !
دامنی پر کن ازین گل که دهی هدیه به خلق،
که بری خانه دشمن !
که فشانی بر دوست !
راز خوشبختی هر کس به پراکندن اوست !

در دل مردم عالم، به خدا،
نور خواهد پاشید،
روح خواهد بخشید . »

تو هم، ای خوب من ! این نکته به تکرار بگو !
این دلاویزترین حرف جهان را، همه وقت،
نه به یک بار و به ده بار، که صد بار بگو !
« دوستم داری » ؟ را از من بسیار بپرس !
« دوستت دارم » را با من بسیار بگو !


"فریدون مشیری"

*********************************************************

پ.ن: دوستش دارم ولی نمیتونم بخوامش ،خیلی اذیت شدم خیلی :(

ادامه مطلب ...